یک نظریه و یا فروضش را نمیتوان ازمنظر توصیفی، کاملاً «واقعگرایانه»، آنگونه که معمولاً بدین واژه اطلاق میشود، دانست… سرنوشت محتوم هر تلاشی برای دستیابی به این نوع «واقعگرایی» آن است که نظریه را کاملاً غیرقابل استفاده خواهد ساخت. اندیشۀ دستیابی به یک نظریه کاملاً واقعگرایانه به نوعی یک مترسک است.
میلتون فریدمن، «روششناسی اقتصاد اثباتی»
انگارهها همواره ذهنیتها را شکل میدهند و مدیریت میکنند. افکار و اندیشههای انسانی معمولاً محصور و محدود به انگارههایی است که دربارۀ مفاهیم مختلف ساختهاند و آگاهانه یا ناآگاهانه، با تکیه بر این انگارهها، جهان پیرامون خود را میبینند، تفسیر میکنند و تلاش میکنند آن را تغییر دهند. انگارهها البته ثابت و پایدار نیستند اما فرایند شکلگیری و تطور آنها لزوماً در بستری 'طبیعی' یا درنتیجۀ 'تکامل' بینشهای بشری صورت نمیگیرد و عمدتاً جریانهای سیاسی و ایدئولوژیک هستند که با برخورداری از انگیزههای کافی و قدرت اقناع رسانهای، انگارهها را تولید یا بازتولید میکنند.
پیدایش و تطور اقتصاد اسلامی از ابتدا درگیر با انگارۀ «علمی» بودن اقتصاد بوده است. به محض مطرحشدن ایدۀ اقتصاد اسلامی، اولین انتقادی که به آن شده این بوده است که مگر «علم» هم اسلامی و غیراسلامی دارد؟ و مخالفان برای اثبات بیمعنابودن اقتصاد اسلامی، پا را فراتر میگذارند و با طرح مغالطۀ «مگر علم فیزیک اسلامی و غیر اسلامی داریم که شما حرف از اقتصاد اسلامی میزنید؟» اساساً منکر وجود چیزی به نام اقتصاد اسلامی میشوند. از نگاه مخالفان اقتصاد اسلامی، «علم اقتصاد» دانش و معرفتی است دربارۀ واقعیت و 'عینیت' و واقعیت ربطی به ارزشها و ایدئولوژیها ندارد بلکه باید واقعیت را آنگونه که «هست» شناخت نه آنگونه که ما «دوست داریم» یا «باور داریم». به زعم این مخالفان، آنچه از نظر آنان علمی است، ماهیتی 'آبژکتیو' دارد و فرقی نمیکند که چه کسی با چه باورها و تعلقاتی به این ابژه نگاه کند؛ نتیجه یکی خواهد بود: شناخت واقع بماهو واقع. اگر کسی از این چارچوب خارج شود و ارزشها و باورها و تعلقات خود را در جریان شناخت تسری دهد، حتماً دچار خطا در ادراک خواهد شد و دیدگاه او قطعاً نادرست خواهد بود.
شاید به نظر خواننده محترم این انتقاد بهجا و منطقی بیاید و ما چارهای نداریم جز اینکه این انتقاد را بپذیریم. اگر چنین انتقادی وارد باشد ما دو راه در پیش رو خواهیم داشت: یا اینکه اساساً منکر چیزی به نام اقتصاد اسلامی بشویم که میبینیم افراد متعددی از طیفهای لیبرال و سوسیال گرفته تا برخی از حوزویان چنین باوری دارند. راه دوم این است که مانند غربیها، بین حوزههای ارزشی و اثباتی دانش اقتصاد تفکیک قائل شویم و اقتصاد اسلامی را محدود به حوزۀ ارزشی اقتصاد بکنیم. غربیها این کار را بعد از انتقادهای جدی مارکس و مارکسیستها در اواخر قرن نوزدهم انجام دادند تا خود را از مضان اتهامات آنها دور کنند. لئون والراس در کتاب عناصر اقتصادسیاسی محض که در سال ۱۸۷۴ منتشر شد، پایهگذار این تفکیک بود. البته او دانش اقتصادسیاسی آن روز را به سه حوزه تفکیک کرد: اقتصادسیاسی محض، اقتصادسیاسی اجتماعی یا اخلاقی و اقتصادسیاسی کاربردی. از نگاه او، اقتصادسیاسی محض به آن دسته از مفاهیم اقتصادی میپردازد که بیانگر روابطی خارج از ارادۀ انسان است مانند مسئلۀ کمیابی یا قیمتهای نسبی. اما اقتصادسیاسی اجتماعی یا اخلاقی، به مسائلی همچون عدالت و فقر میپردازد و اقتصادسیاسی کاربردی به مسئلۀ مفیدبودن و کارایی فنی در فرایند تولید. اقتصاددانان بعد از والراس این خط تفکیک را دنبال کردند تا اینکه نهایتاً در اوایل قرن بیستم، تفکیک اقتصادسیاسی (که حالا دیگر به 'علم اقتصاد' تغییر نام داده بود) به دو حوزۀ اقتصاد اثباتی و اقتصاد هنجاری به سکۀ رایج تبدیل شد. با این تفکیک که در ابتدا جنبۀ منطقی داشت، بهتدریج مباحث حوزۀ اقتصاد هنجاری به حاشیه رانده شد و اقتصاد اثباتی مترادف با کل «علم اقتصاد» تلقی شد. نقطۀ اوج این تفکیک را در مقالۀ «روششناسی اقتصاد اثباتی» فریدمن میتوان دید که آشکارا وزن قابل توجهی را به اقتصاد اثباتی داده است.
برخی از منتقدان اقتصاد اسلامی، اعم از حوزویان و دانشگاهیان، بر این باورند که علم اقتصاد یعنی اقتصاد اثباتی، بهدنبال شناخت واقع است و شناخت واقع هم ربطی به هنجارها و ارزشها ندارد و ازاینجهت، ما چیزی به نام اقتصاد اسلامی نداریم. برخی از طرفداران اقتصاد اسلامی با پذیرش تفکیک اقتصاد اثباتی از هنجاری، تأکید میکنند که اقتصاد اسلامی در حوزۀ اقتصاد هنجاری میگنجد که دربارۀ بایدها و نبایدها یا به تعبیری، سیاستگذاری و تصمیمگیری است اما میپذیرند که اقتصاد اسلامی در زمینۀ اقتصاد اثباتی حرفی برای گفتن ندارد.
من در این نوشتار میخواهم نشان دهم که انگارۀ «علمیبودن» اقتصاد انگارهای جهتدار و ایدئولوژیک است و پذیرش یا نفی این تلقی از اقتصاد نیز مسئلهای ارزشی و ایدئولوژیک است نه انتخابی 'علمی' در معنای رایج پوزیتیویستی. برای این منظور، ابتدا باید دربارۀ برداشتی که قائلین به علمبودن اقتصاد از ماهیت علم و گزارههای علمی وجود دارد بحث کنیم و نشان دهیم که این برداشت، یک برداشت محدود است که مربوط به نحلهای خاص در فلسفۀ علم است و منتقدان فراوانی دارد. سپس باید دربارۀ ماهیت اقتصاد اسلامی بحث کنیم که منظور از علمیبودن آن چیست.
بنابراین، اولین اشکال در نفی یا طرد اقتصاد اسلامی، مربوط به تلقی مخالفان از علم است. میگویند مگر میتوان قائل به فیزیک اسلامی و غیراسلامی شد که بتوان اقتصاد را هم متصف به اسلامی و غیراسلامیبودن کرد؟! در نگاه آنها، کارکرد علم اقتصاد مانند فیزیک، کشف واقع بما هو واقع است یعنی شناخت واقعیت. کسی که اندک مطالعهای در رشتۀ اقتصاد داشته باشد میداند که علم اقتصاد در مقام نظریات خود، ارتباطی با واقعیت ندارد. اکثر دانشجویان و فارغالتحصیلان اقتصاد از انتزاعیبودن و غیرواقعیبودن این دانش شکایت دارند. نظریۀ اقتصاد خرد که ناموس نظریات اقتصادی است، پر از فرمولهای ریاضی و توابع عرضه و تقاضاست که هیچکدام نهتنها برگرفته از واقعیت نیست بلکه مثالهای نقض متعددی را برای آنها میتوان از زندگی واقعی پیدا کرد. شما میتوانید دکتری اقتصاد هم بگیرید اما هیچ درکی از واقعیت اقتصادی جامعه خود نداشته باشید! این واقعیت تلخ بیش از آنکه مربوط به ناکارآمدی نظام آموزشی باشد، به ماهیت دانش اقتصاد برمیگردد. والراس در مقدمۀ کتاب خود بر این باور است که نظریۀ اقتصاد محض باید مفاهیم نوعی ایدئال را انتزاع و تعریف کند تا استدلالهای این علم براساس این مفاهیم شکل بگیرد. پس از تکمیل این زنجیرۀ استدلال براساس این مفاهیم انتزاعی، نظریات اقتصادی به واقعیت باز میگردند اما نه برای تأیید نتایج خود بلکه برای بهکاربردن آن نتایج در واقعیت (Walras, 1874, 71). فریدمن هم در مقالۀ «روششناسی علم اقتصاد» تصریح میکند که هیچ لزومی ندارد که فروض یک نظریۀ اقتصادی مطابق با واقع باشد بلکه آنچه در نظریۀ اقتصادی اهمیت دارد، قدرت توصیف و پیشبینی واقعیت توسط نظریه است. درواقع فریدمن قائل است که هر چه فروض نظریه غیرواقعیتر باشد نظریه اقتصادی توانایی بیشتری در توصیف و پیشبینی پیدا میکند. او تصریح میکند که دربارۀ ساخت فرضیات جدید حرف چندانی در سطح رسمی نمیتوان گفت بلکه «ساخت فرضیات جدید عملی خلاقانه است که از الهام، فراست و نوآوری نشأت میگیرد … فرایند آن را باید در مقولات روانشناختی جستوجو کرد و نه مقولات منطقی؛ یعنی باید آن را در مطالعۀ زندگینامهها و خودنگاریها جستوجو کرد و نه در رسالاتی که در روششناسی نوشته میشوند؛ و باید آنها را توسط پندها و مثالها به پیش برد و نه توسط استدلالها و نظریهها». بنابراین، دانش اقتصاد اثباتی، آنطور که فریدمن تبیین میکند، هرگز بهدنبال شناخت واقع بما هو واقع نیست، بلکه نظریه صرفاً «ابزاری» است برای درک واقعیتها، در این مسیر هم هر گونه انتقادی به غیرواقعیبودن فروض نظریات اقتصادی، وارد نیست. بنابراین این انگاره که «علم اقتصاد بهدنبال شناخت واقع بما هو واقع» است انگارهای است که حتی در میان بزرگان اقتصاد غرب هم طرفدار ندارد. اگر این انگاره از علم را بپذیریم، هیچ نظریه و گزارۀ اقتصادی را نمیتوان علمی دانست چه نظریۀ قیمتهای نسبی مارشال را و چه نظریۀ پولی فریدمن و چه نظریۀ عمومی کینز و چه نظریۀ تعادل عمومی والراس را؛ چرا که تمامی این نظریات با اتکا بر فروضی غیرواقعی، صرفاً بهدنبال تغییر واقعیتها هستند و هر کدام از آنها از منظر خود و فروض خود به واقعیت نگاه میکند و نهایتاً «توصیه»هایی برای تغییر واقعیت ارائه میدهد. این را هم اضافه کنم که هدف اصلی این نظریهپردازان، حل مشکلات و چالشهای امپراتوری بریتانیا و بعدتر، ایالات متحده بوده است نه تولید علم و نظریات جهانشمولی که کاشف از واقعیتها و قوانین اقتصادی حاکم بر زندگی بشر باشد!
اما انگارۀ دیگر که منجر به نفی یا محدودکردن اقتصاد اسلامی میشود این است که تصور میکنند وقتی از اقتصاد اسلامی سخن میگوییم باید همتراز و معادل نظریات اقتصاد نئوکلاسیک، مباحثی را از کتاب و سنت ارائه کنیم! مثلاً آیهای از قرآن دربارۀ قیمتهای نسبی یا روایتی از معصومین علیهمالسلام دربارۀ حداقل دستمزد یا نرخ سود یا دربارۀ خلق پول و نظام بانکی بیاوریم! نگاهی که حتی اخباریهای افراطی هم ندارند چه رسد به نگاه رایج در میان متفکران اسلامی. حتی در مباحث فقهی نیز به کرات مشاهده میشود که فقها با استدلال و استنتاج و مفهومگیری و جمع ادله، به گزارهها و فتاوایی میرسند که عین آن در آیات و روایات وجود ندارد. روایت مشهوری از امام صادق علیهالسلام وارد شده است که «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ إِلَيْكُمْ وَ عَلَيْكُمُ التَّفَرُّع» (بحارالانوار، ج 2، ص 245). نظریهپردازان اقتصاد اسلامی تمام تلاش خود را انجام میدهند که در چارچوب شریعت و مبتنیبر آموزههای اسلامی، آنچه مورد رضایت و مدنظر شارع است را کشف کنند و از این کشف خود، راهحلی برای مشکلات جامعه اسلامی پیدا کنند تا به تعبیر شهیدصدر، «حق طاعت» خداوند را بهجا آورده باشند. این نظریات گاه به شکل صریح در متن آیات و روایات آمده است مثل حرمت ربا؛ گاه به شکل اصول کلان و راهبردهای مشخص آمده است مانند نفی تداول ثروت در دست اغنیا یا لزوم رفع فقر در جامعه؛ گاه بهصورت ضمنی در سیرۀ پیامبر و معصومین علیهمالسلام آمده است که قابل شناسایی و استخراج قواعد حکمرانی اقتصادی از آن است و گاهی نیز با کنار هم گذاشتن احکام روبنایی میتوان به زیربنای آنها در حد وسع نظریهپرداز اسلامی دست یافت. اسلامشناس مسلط بر منابع دینی میتواند این نظریات اقتصاد اسلامی را برای حل مشکلات جامعه اسلامی و تنظیم امور اقتصادی استخراج، صورتبندی و نظامسازی کند. این کار نهتنها چیز جدید و عجیبی نیست بلکه در طول تاریخ، مراجع و فقهای اسلام بارها و بارها در آثار علمی خود انجام دادهاند که نمونۀ اخیر و مشهور آن در نظریۀ ولایت فقیه حضرت امام خمینی (ره) مشهود است. بنابراین، اقتصاد اسلامی صرفاً مجموعهای از آیات و روایات نیست بلکه منظومهای از نظریات اقتصادی است که با اتکا به قرآن و سنت، برای تنظیم امور مسلمین کشف و تبیین شده است.
درنهایت اینگونه جمعبندی میکنم که اگر علم را بهمعنای کشف واقع بما هو واقع در نظر بگیریم، هیچکدام از مکاتب اقتصادی چه لیبرالیسم و چه سوسیالیسم و چه غیر آنها، نمیتواند ادعای علمیبودن داشته باشد چرا که همۀ اندیشههای سکولار غربی و شرقی، مبتنیبر نظریاتی هستند که برگرفته از باورها و تعلقات و حدس و گمانهای نظریهپردازان، واقعیت را «آنگونه که میبینند» و نه آنگونه که هست، توصیف میکنند. اگر بخواهم از این بالاتر روم باید بگویم تنها امکانی که برای شناخت واقع بما هو واقع وجود دارد، فراتررفتن از محدودۀ محسوسات و مشاهدات تجربی و متصلشدن به منبعی بالاتر از ماده است که اشراف کاملی بر واقعیتهای مادی این جهانی دارد و این امر جز ازطریق اتصال به وحی میسر نیست. و اگر هم علم را به هر معنایی غیر از کشف واقع بما هو واقع بدانیم، همانقدر که اقتصادهای غربی و شرقی 'علمی' هستند نظریات اقتصاد اسلامی هم 'علمی' است و هر اندازه که این نظریات غیرعلمی هستند اقتصاد اسلامی هم غیرعلمی است. در هر صورت، اگر بخواهیم با هر تلقی از علمیبودن بحث کنیم، اقتصاد اسلامی را میتوان علمیترین نظریۀ اقتصادی دانست که البته نیازمند تکامل و توجه بیشتر متفکران و سیاستگذاران در تمام جهان و با هر صبغۀ ایدئولوژیکی است.
اگر علم را بهمعنای کشف واقع بما هو واقع در نظر بگیریم، هیچکدام از مکاتب اقتصادی چه لیبرالیسم و چه سوسیالیسم و چه غیر آنها، نمیتواند ادعای علمیبودن داشته باشد چرا که همۀ اندیشههای سکولار غربی و شرقی، مبتنیبر نظریاتی هستند که برگرفته از باورها و تعلقات و حدس و گمانهای نظریهپردازان هستند...